loading...
کلبه غم
آخرین ارسال های انجمن

love

آرمان بازدید : 85 چهارشنبه 15 تیر 1390 نظرات (0)

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * می‌شود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت با نگاهی با نفس‌های نگاهی می‌شود سرشار از راز بهاری شد دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی چشم‌ها را می‌شود پرسید یک نفر تنهاست یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست در زمین زندگانی آسمان را می‌شود پاشید می‌شود از چشم‌هایش ... چشم‌ها را می‌شود آموخت می‌شود برخاست می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت می‌شود دل را فراهم کرد می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد جای من خالی‌ست جای من در عشق جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت جای من خالی‌ست من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟! من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟! می‌شود برگشت می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد در کجا یک کودک ده‌ساله در دلواپسی گم شد؟ در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟ می‌شود برگشت تا دبستان راه کوتاهی‌ست می‌شود از رد باران رفت می‌شود با سادگی آمیخت می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد می‌شود کیفی فراهم کرد دفتری را می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد من بهار دیگری را دوست می‌دارم جای من خالی‌ست جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست جای من در درس نقاشی جای من در جمع کوکب‌ها جای من در چشم‌های دختر خورشید جای من در لحظه‌های ناب جای من در نمره‌های بیست جای من در زندگی خالی‌ست می‌شود برگشت اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ جشن رویش را بیفروزیم دوستی را می‌شود پرسید چشم‌ها را می‌شود آموخت مهربانی کودکی تنهاست مهربانی را بیاموزیم مهربانی را هدیه دهیم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * رویا ... سهراب سپهری بيا برويم رويا ببينيم. سَرَم کنارِ گرمی رويا که سنگين می‌شود ديگر حدودِ جهان حدود نفسهای من است. سَرَم کنارِ گرمیِ رويا که سنگين می‌شود ديگر حدود سالهايم حدودِ کودکی‌های من است. با اين همه خوابم نمی‌آيد تنها زمزمه‌ی مداوم زنجره‌ئی شبزی‌ست با شعله‌ی صداش، که ولرم و مکرر از تنوره‌ی تيرگی می‌گذرد. (به قول مادرم شب است ديگر ... اما خوابم نمی‌آيد، قسم نمی‌خورم) بايد به کو کنارِ صبح و شام نيامده بينديشم بايد از هزاره‌ی دوش و ساعتِ صد ساله بگذرم پس لااقل تو سکوتِ بی‌پشت و رویِ مرا پيشه‌ی خاموش واژگان مگير! بيا ...! بيا برويم رويا ببينيم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 15
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 78
  • بازدید کلی : 7,012